تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۱

واي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!امشب اولين شب اجراي بازيگر_ نوازنده بود.من بد بخت مجبور بودم برم عروسي دختر دوست بابام.مامانم كلي منو ترسوند كه اگه نياي بابات ال وبل مي كنه.آخر شب فهميدم اصلا براي بابام مهم نبوده.مامانم منو خر گير آورده.حالا بازيگر_نوازنده گله مند زنگ زد به موبايلم كه تو كجايي؟من فكر كردم پيغام من بهش رسيده.اين مهدي خنگ يادش رفته بود.هنوز بهش زنگ نزدم ولي فكر كنم از دست من ناراحت باشه.حق هم داره.اگه منم بودم شاكي مي شدم.من كار بدي كردم.ولي بايد چي كار مي كردم؟

كاش مي شد آدم مي تونست خودش پدرش رو انتخاب كنه.اونوقت كي از همه بيشتر بچه داشت؟هيچ كس!
كاش مي شد آدم خودش خودشو به وجود بياره اونوقت هيچ كس من نبود.آدم خوب زياد بود و آدم عقده اي كم.

من دچار احساس نا پايدار شدم.حس هام ثانيه اي تغيير مي كنه.10 ثانيه از يه چيزي متنفر مي شم بعدش تموم ميشه يه چيز ديگه شروع مي شه.من چمه؟

امروز كلي قصه دارم.اول صبح(محض اطلاع كساني كه از عادت هاي خوب خوبه من خبر ندارند اول صبح من ساعت دهه)كلي تو چت روم با غول ور زدم.مثلا پاشده بودم ترجمه كنم خير سرم كه به ور بي خود گذشت.مي خواستم برم سر تمرين گروه مون كه ديدم خيلي دير شده منم بي خود پول تاكسي مي دم.تصميم جديدم اينه كه تا اون جايي كه مي تونم با اتوبوس اين ور اون ور برم.شك دارم به اين تصميمم!فكر كردم شايد بي پولي م از اين باشه.بابا كسي معلم زبان نمي خواد؟ترجمه تخصصي هنر هم مي كنيم ها!!!!!!!!!!!!!!خلاصه رفتم سر كاتالوگ.همه گفتن جم نخور از جات.گفتم براي چي؟گفتن دستور بازيگر_نوازنده س.يا اين آدم خيلي خوبه يا دوستان خيلي خايه مالن.خلاصه ايشان آمدند با يك كيك خوشگل.همه اومدن بخونن تولدت مبارك فرمودن هيس!اينجا تاتر شهره.خودشون كيك رو بريدند و تقسيم كردند.نگذاشتند يه دونه عكس بندازيم چون ممكنه يه روزي يه نفر توي آلبوم يكي از ماها ببينه اين عكس ها روچون اون جا هم تاتر شهره بد مي شه.من نمي فهمم اين آدم خيلي محافظه كاره يا من خرم يا مملكت گهي يه.مگه ما چي كار كرديم؟حالا عكس هم داشته باشيم.حتي دست نزديم.تولد مبارك نخونديم.يه عكس هم نبايد داشته باشيم؟كه نداريم.
بعد من رفتم اجراي قبل از اجراي اصلي مده آ رو ديدم.اين بازيگر_ نوازنده هم خوب خدايي ميكنه رو صحنه ها!خوب.ولي خوب بازيگر مقابلش كار اولشه به خاطر همين بعضي جاها اجرا مي افته.كسي كه مده آ رو بازي مي كنه خوبه ولي حسش رو نمي تونه حفظ كنه اون هم به خاطر استرس صحنه س كه فكر كنم درست بشه.
الان با بازيگر_نوازنده كلي داد و بيداد كردم.اون كه كلي بازيگره و خودشو حفظ مي كنه و داد نمي زنه.با من هم مثل بيمار هاي رواني برخورد مي كنه.انگار كه اون دكتره يا مدد كار يا يه نفر كه ماموره يه ديونه رو آروم كنه.اون خودشو تو اين موقعيت قرار مي ده و بازي مي كنه.لابد پيش خودش هم مي گه اين براي تقويت بازيگريم خوبه.چون فقط به منافع خودش فكر مي كنه.اون فكر مي كنه من يه رواني ام و زندگي با من يه تجربه خوبه.فكر مي كنه من بد مي نويسم وبد ترجمه مي كنم خبر نگار و منتقد ونمايشنامه نويس و بازيگر بدي ام.به تخمي كه ندارم.فكر كنه.

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۱

خيلي دلم مي خواد با يه متخصص بي طرف مشورت كنم ببينم احساس من در مورد غول درسته يا نه؟يعني من هر چي احساس مي كنم و مي بينم سوءظن وبد بيني منه؟اون هيچ مشكلي نداره و هيچ كار اشتباهي نمي كنه؟
اگه يه متخصص اين وب لاگ رو مي خونه لطفا به من ايميل بزنه ومن براش مي گم موضوع چي بود و چي شد.متشكرم تهراني.به قول حميد شب خيز

از وب لاگ نويس هلندي هيچ خبري نيست.با من قهره؟چرا؟يا مي خواد كادو تولد نده؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من كي ام؟الان دارم چي كار مي كنم؟منظورم اينه كه چي كارم؟چرا دلم مي خواد همه كار بكنم وهيچ كار نمي كنم؟اين يعني اين كه بي برنامه ام؟
چرا تا الان بي برنامه بودم؟همينطور مي خوام بي برنامه بمونم؟برنامه ام براي آينده چيه؟اگه برنامه هم داشته باشم بهش عمل مي كنم يا مثل هميشه اين فكر ها مال چند روزه؟

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۱

من الان با غول چت مي كردم.انگار موشو آتيش زده باشن يهو ظاهر شد.همون حرف هاي هميشگي.من و اون عمرا حرف همديگر رو بفهميم.اون هم خيلي ناقلا س.تا حرفي پيش مياد كه به ضررشه يا جواب نمي ده.يا بي ربط مي گه يا مي زنه به صحراي كربلا.تو چت msnعكس يه كادو sendكرد و گفت: اينم كادو تولدت.چقدر اين غول ماهه!همه اين ها با اون رابطه افلاطوني كه الان من قطش كردم يه جورايي ربط داره.پيدا كنيد آب پرتقال طبيعي سن ايچ را!!!!!!!!!!!!!

الان فهميدم من يه هفته س كه ننوشتم.خودم مي دونم چرا.من غولو دوست داشتم.فكر مي كردم روزهاي خيلي خوبي جلو رومون بهم چشمك مي زنه.يعني من مي خواستم غول رو با شرايطش و خوبي هايي كه خودم توقع داشتم ديزالو كنم كه نمي شد.كاش بازيگر _نوازنده ...................اي خدا.دلم مي خواد ديگه نباشم.

تولد تولد تولدم مبارك بيا شمعا رو................برو بابا دلت خوشه.يكي فقط بهم گفت تولدت مبارك اونم مامانم بود.خوب تو عمرش يه بار زاييده يادش نباشه؟بازيگر_نوازنده هم انگار نه انگار.يكي نيست بهش بگه ازت كادو نخواستم كه .منو يادت رفته؟ايول.تو ديگه چرا؟غولو بگي يه چيزي.چند روزه قرار گذاشتم رابطه من با اون مثل قبل نباشه ولي اون گفت كه رابطه اون با من مثل قبل مي مونه.من ديگه حرف ها شو باور نمي كنم.به قول سياوش دندون لق خوب نمي شه بايد كند و انداختش دور.خودم هم مي گم من كه يه چيزي رو با همه وجود حس مي كنم بعضي چيز ها رو هم با چشم هام ديدم هي به خودم دروغ بگم كه چي؟

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱

وحيد(خروس)روز 15 اگوست وبلاگ شو به روز كرده.حتما بخونيد.نوشته هاي وحيد رو خيلي دوست دارم.واقعيت آدم ها و اجتماع رو بي پرده در غالب داستان وشايد بيشتر به صورت قصه بيان مي كنه.شايد بعضي ها عادت به اين نوع نثر نداشته باشن و اين جملات مثل سيلي توي صورت شون بخوره يا به قول بازيگر_نوازنده شايد قبح اين نوع حرف ها با تكرار شون بريزه.خوب اين سليقه س.ولي به نظر من اين جامعه بايد با همين عناوين والفاظ توصيف بشه.همين چيزي كه وحيد نوشته در نوع يه خورده كلاس بالاترش شايع نيست؟چه فرقي مي كنه تو مترو يا بالاي شهر؟منظور وحيد اين هايي نيست كه من گفتم مي دونم اون مي خواد يه چيز ديگه بگه.ولي منم بايد اين ها رو مي گفتم.حالا مي گم چرا................

چقدر ذلم گرفته.احساس مي كنم اين مشكلات من تمومي نداره.كي من يه نفس راحت مي كشم؟هيچ وقت.كاش كسي يو كه منو دوست داره دوست داشتم.كاش به كسي كه دوستم نداره فكر نمي كردم.
يه زماني من همه آدم هايي رو كه عاشق مي شدن مسخره مي كردم.بهشون مي گفتم بچه گونه فكر نكنيد.چه دختر و چه پسر.حالا خودم...........نه نه من نه!من عاشق نشدم.كي يه مگه اون آدم.به خودت بيا.تو كلي كار داري.زندگي كه اين چرت و پرت ها نيست.اين ها همش مي گذره.همه رو مي گم ولي كي يه كه بفهمه.عقلم يه ساز مي زنه دلم يه ساز.از اين دو گانگي حالم خيلي بده.نمي خوام خيلي چيز ها رو باور كنم.نمي خوام مثل قديم ها بد بختي رو دوباره تجربه كنم.من قديم ها عاشق نشدم ولي بي محبتي شريك زندگيم همه چي رو به باد داد.حالا من بازم با يه جور ديگه بي محبتي طرفم.
كاش راه حلي بود.

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۱

خول نه بي سواد.غول

از صبح حالم خوب خوب بود.يه ساعت پيش با ديدن نامه سياوش از اين رو به اون رو شدم.اون مقصر نيست.اون فقط يه تلنگر زد.من به خودم زياد دروغ مي گم.غول.غول كجا بود؟به خودت بيا .آهاي بازيگر بعدازاين!بيدار شو.اون غول مال تو نيست.اون غول خودش هم نمي دونه چراغشو مي خواد بده دست كي؟اون فكر مي كنه كه بايد يه آدم استثنايي پيدا كنه.اون قدر تو رو نمي دونه.سنش هم بالاست و انتخاب براش سخته.
همه اين ها رو مي گم ولي دلم مي خواد خول بياد وبگه واقعيت يه چيز ديگه س.من بازم به خودم دروغ ميگم!

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱

چه گندي زدم! به جاي الان نوشتم الن.تصحيح مي كنم الان.

الن با نيما حرف زدم.نيما ازدوست هايي يه كه وقتي با هم درد دل مي كنيد به جنسيتت فكر نمي كنه.اين مكالمه به من خيلي آرامش داد.خدا كنه مشكلات جفتمون حل بشه.

من ديروزيه دوست خيلي خوب رو ديدم.كسي كه تا به حال نديده بودمش.يه آدم پر از محبت.يه آدمي كه خودش بود.يه وب لاگ نويس كه به خيلي ها كمك كرده و مي كنه
.دوست نازنينم از اين كه با هم دوستيم واز نزديك هم ديدمت خيلي خيلي خوشحالم و به دوستي با انساني مثل تو افتخار مي كنم.

چقدر روز ها زود مي گذرن.چند روز ديگه تولدمه.يعني يه اتفاق خوب مي افته؟

نمي دونم چرا انقدر دلم گرفته؟يه جورايي غم رو دلم خيلي سنگيني مي كنه.دلم غولمو ميخواد.دوست دارم پيشش باشم.اين چه غولي يه كه چراغش پيشم نيست؟من به حرف زدنش نياز دارم واون نيست.به نوازشش نياز دارم و اون نيست.اون يه غول خطرناكه؟يا من خيلي وقته يه همچين حالي نشده بودم.احساس مي كنم اگه گرفتارش بشم كارم تمومه.يعني يه عزاداري درست و حسابي.بايد سرمو بزارمو بميرم.مني كه روزي هزار باردلم مي خواد بميرم.اگه گرفتار بشم چي؟نكنه تا الان هم گرفتار شدم و خودم نمي فهمم.يعني من عا.....غول بشم؟شدم؟نه نه نه نه.... اسمش هم تنم رو ميلرزونه .بايد فرار كنم تا اون جايي كه مي تونم بدوم.دور دور بشم.از خودم .از غول.از هر چي كه ممكنه بي چاره ام كنه.اين كلمه مساوي با بدبختي يه.من ديگه نمي خوام عذاب بكشم.من خيلي ساله كه اين احساس رو ندارم .ديگه هم نبايد داشته باشم.بايد بره بيرون.از همون دري كه اومده بايد بره.
اين مدلش فرق مي كنه .من اگه به يكي ديگه اين حس رو داشتم اين بد بختي ها دنبالش نبود.واقعا نبود.نه اين كه كسي تو دنياي غول ها منتظرش باشه.ولي اين كسي يه كه همينجوري فراريه.يه آدم تنوع طلب كه بند نمي شه.منو اگه دو روز پشت سر هم ببينه ديگه دلش نمي خواد ببينه تا دو هفته بعد.حالا من گرفتار اين غول بشم؟يه خود آزاري كامل.
من هر از گاهي خودم رو ميزنم به فراموشي.اين كه غول ديگه مال من نيست.ديگه زنگ نمي زنم.نمي شه .مگه اين خود داري چند روز دوام مياره؟بيشترينش ده روز بوده.
كاش همون بازيگر بعدازاين چند وقت پيش بودم.چراغ جادو بود ولي كي به فكرش مي رسيد بهش دست بكشه و غول شو احضار كنه.من بودم و دنياي بدون عشق.حالا بايد چي كار كنم؟گور خودمو بكنم ؟من با اين اوضاع رفتنيم.

پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۱

شده تا به حال انقدر حالتون بد باشه كه براي كنترل بيقراري تون مجبور بشيد بلند بلند با خودتون حرف بزنيد يا آواز بخونيد يا يك نمايشنامه رو نصفه شب به هواي تمرين برداريد و نقش هاي زن اش رو با صداي بلند بخونيد؟
من اين جوري شدم.روحم تو جسمم زيادي مي كنه.

سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۱

يه خبر مهم!!!!!
من آرشيو دار شدم..

الان دارم به زندان زنان فكر مي كنم.به لبخند هاي رويا تيموريان.به لحن صداي رويا نونهالي.به بازي مثل هميشه شاهكار گلاب آدينه .به حضور درخشان مائده طهماسبي.به تفاوت نقش هاي پگاه آهنگراني.وخيلي از آدم هاي آرزومند وزحمتكش كه شايد چند نفر مثل من بشناسنشان وبراي بقيه فقط سياهي لشكر باشند.
من باز هم درباره اين فيلم مي نويسم.

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۱

هر چي راجع به زندان زنان نوشته بودم پاك شد.من خيلي بد شانسم.ولي فردا شب مي نويسم.
به كوري چشم حسود هر چي منتقده.

امروز رفتيم فيلم زندان زنان.حالم خيلي خوب بود بدتر از بد شدم.i am blue .فقط همين.

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۱

يه احساسي به من ميگه كه غول ديگه مال من نيست.چراغ شو برداشته و رفته.كجا نمي دونم.با كي نمي دونم.من و اون همش دچار سوءتفاهم ايم.هر اتفاقي مي افته هم من هم اون يه تعبير ديگه ازش مي كنيم.شايد هم باز چراغو دزديدن.شايد هم .....نميدونم.فقط اينو مي دونم غولي كه زياد غيب بشه جادوي خودشو از دست ميده.بازي قايم باشك مال ني ني كوچولو هاست نه كسي كه ادعاي بزرگ بودن داره. من اين كارو بكنم مي گن بچه س .حالا يه غول كه امروز 2035 سالش شده ديگه از اين كارا نمي كنه.
تولدت مبارك غول پرمدعاي چراغ جادو.

من و بازيگر_نوازنده امروز رفتيم نمايشنامه خواني.داشتن و نداشتن كه نمي دونم كي نوشته(بروشور به من نرسيد)ترجمه مهين اسكويي.اين ديونه نذاشت من تا آخر ببينم.دو تا بازيگر داشت كه به احمقانه ترين نحو بازي مي كردن.من نمي دونم چرا از متن خوشم اومده بود.مي خواستم ببينم اين مهين اسكويي چه فسيلي يه كه منو نصفه كاره بلند كردن بردن لاله زار.اين سومين باره كه من به طور رسمي مي رم اونجا كار ببينم.براي تمرين هم كه زياد رفتم.شايد ماجراهاي اون روزها رو نوشتم.البته خيلي مهم نيستن.نمايش اول عاليجناب خان بود.نوشته مولير به كارگرداني معصومه تقي پور.يعني اين نمايشنامه رو ايراني كرده بودنش و به شدت لاله زاري.گويا تماشاگر لاله زار ميپسنده حالا گور پدر من كه خوشم نمي ياد.همه غش و ريسه مي رفتن حتي بازيگر _نوازنده ولي من اصلا خنده م نمي يومد حرف كلاس و اين چيز ها نبود واقعا احساس غم داشتم از ديدن اون آدم ها از ديدن سالن 85 ساله نصر كه يه زماني براي خودش برو وبيايي داشته و حالا كثيف وخاك گرفته س.قبلا مردم با چه دل خوشي مي يومدن اون جا تاتر حالا كيا ميان.لاله زار قبلا چه كلاسي داشته حالا كجاست؟تنها اون جا رفتن واقعا شجاعت مي خواد كه لابد من داشتم كه هر روز صبح مي رفتم تمرين.امروز هم كه جمعه بود و ته خطر.فكر نمي كردم جمعه هاش اين جوري باشه.
كار دوم يه نمايشنامه از محمد چرم شير بود.براي اون هايي كه نمي دونن بگم آقاي چرم شير جدي مي نويسه.كار دوم هم به كارگرداني همون آدم بود.وسط دو تا كار كلي آنتراكت و شعبده بازي بود.بازيگر_نوازنده ويرش گرفت بريم سينما.مامان من هم اجازه داد و همه چي اوكي شد.فقط ما با يك واقعيت تلخ روبرو شديم اون هم خنگي جفتمون بود.آخه آدم عاقل جمعه عصر مي ره سينما؟ما انقدر مي ريم تاتر كه يادمون رفته مردم نميان سينما هجوم ميارن به سينما ها.فرقي هم نمي كنه.عصر جديد مي تركه از جمعيت چون آدم هاي با كلاس ميرن اون جا وجا هاي ديگه هم همه بليط ها رو فروخته.ما هم دست از پا دراز تر بي خيال سينما شديم.
من يه سوال دارم.چرا فقط 10% از اين مردم كه توي صف سينما وايميستن نميرن تاتر؟ هم خلوت تره هم جالب تر.امتحان كنيد.

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۱

هر چي نوشته بودم پاك شد.اومدم يكي از غلط ها مو درست كنم همش پاك شد.ديگه تصحيح نمي كنم .با همه غلط هاش باشه بهتره تا پاك بشه.

سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۱

از ديشب حالم خيلي بد بود.يه بد حالي كه توش از اون عصبانيت هاي مخرب خبري نبود.خيلي دير پاشدم.دلم مي خواست روز نباشه.دوباره شب بشه و من بخوابم.نمي خواستم هيچ كي رو ببينم يا باهاش حرف بزنم.
انقدر حالم بد بود كه يادم نيست بازيگر_نوازنده به من زنگ زد يا من به اون.گفت كه تهرانه.فرهنگ سراي.........بيا اينجا.بازم به معرفتش.كم پيدا ميشه همچين آدمي.كم پسر ديدم تو بد حاليش هم با آدم راه بياد.اين اينجوريه.آقايون از 7 روز هفته 8 روز پريودن به دلايل مختلف(نصفش فيلمه).يه بار نذاشته بد حاليش سرايت كنه به من.نمي دونستم برم يا نه؟خل نشم اون جا بزنم تو كاسه كوزش؟من كه كنترل خل بازيامو ندارم موقع بد حالي؟راستي اين آدم چه جوري اطمينان ميكنه وقتي من قاطي دارم ميگه بيا پيشم؟ديده من چه آبرو ريزي راه مي ندازم اينجور موقع ها.كلي كلنجار رفتم كه برم يا كه نرم؟(ريتميك بخوانيد)فقط با خودم قرار گذاشتم آروم باشم همين.وقتي رسيدم وسط بازيش بود.فيلم برداري توي آمفي تاتر فرهنگ سرا بود.يه سر رفتم تو منو ببينه نگران نشه دير كردم زود اومدم بيرون هوا بخوره به كلم شايد بهتر بشم.يه حس غريبي داشتم.اونو هم با اون گريم و لباس ديده بودم ديگه بدتر.اومدن دنبالم رفتم تو.گفتن نديده منو.ديدن اين آدم چي داره كه مثل آب روي آتيشه؟يه پسره از آشناهامون اون جا بود گفت :چي تو وجود اين آدم هست كه همه به طرفش جذب مي شن؟گفتم نمي دونم.ولي تو دلم گفتم :همين آدم 6 ماهه داره بي محبتي منو تحمل مي كنه و بازم محبت مي كنه.واقعا حالي داشتم كه فكر مي كردم اگه ببينمش يه يه ساعتي تو بغلش گريه ميكنم.حالا اون موسيقي واون بازي......نوازنده اي كه كور شده ...وچه بازي زيبا يي!چه جوريه كه اين آدم هر دو تا رو خيلي خوب انجام ميده؟.يه سر سوزن جرات هم ندارم گريه كنم اينجور مواقع.يكي نيست بگه الاغ!چه گريه اي بهتر از اين موقع.براي يه چيز با ارزش.براي ديدن يه بازي خوب از يه آدم خيلي خيلي نازنين وعزيز.من بايد گريه مي كردم ولي عين احمق ها خجالت كشيدم.وسط كار اومد پيشم با خبر هاي خوب.خيلي بهترم.كار تموم شد.تعويض لباس پاك شدن گريم.بريم يه چيزي بخوريم نميريم از گرسنگي.توي راه كلي چيز ها ي خوب خوب نشونش دادم.يه عالمه حرف خوب هم زديم.خيلي بهترم ولي خوب خوب نشدم ولي كلي خوشحالم.
از اين خوشحالم كه اين آدم با اين كه از خيلي ها هنرش بيشتره درگير غرور بي جا نشده.تواضع بي دليل هم نداره.خودش ارزش خودشو خوب مي دونه.منم دارم سعي مي كنم ازش يه چيز هايي ياد بگيرم.چه جالب مي شه بين ما رابطه معلم و شاگردي هم باشه!!!!!!!!!شنيدم معلم خوبي هم هست.منو كه سر كلاسش راه نمي دن اگر هم بدن خو دش رام نمي ده.
خيلي حرف زدم.منظورم از اينايي كه گفتم چي بود؟

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

بازيگر_نوازنده رفت سر فيلم برداري.پنجشنبه هم ميره شيراز كنسرت دارن.من از اون ذختره سه تار نواز توي گروه شون اصلا خوشم نمي ياد.يكشنبه بر مي گرده.خدا كنه تا اون موقع ترجمه نمايشنامه رو تموم كرده باشم.تا بتونيم شروع به كار كنيم.من براي شروع كارمون لحظه شماري ميكنم.
خر بيشعور دلم برات تنگ مي شه.

اين بازيگر_نوازنده خيلي دلش ميخواد بره زندان.ولي به شرطه ها و شروطه ها(ديكته اش درسته؟)
1.مدت زندان بيشتر از يك هفته نباشد.
1.الف.چون ايشان كلي كار دارند و بيشتر از يك هفته براي انجام اي كار نمي توانند وقت بگذارند.
2.ايشان بايد مجرم به يك جرم بسيار بسيار شيك شده باشند
3.اين جرم بايد به گونه اي باشد كه بعد از يك هفته اعتبارايشان در همه زمينه هايي كه در حال فعاليت هستند 100% افزايش پيدا كند.
3.الف.لازم به ذكر است زمينه فعاليت ايشان محدود به يك يا دو مورد نيست و ابعاد بسيار وسيعي دارد.
3.ب.يك وقت خداي نكرده دچار سوء تفاهم نشويد ايشان فرزند هيچ كدام از آقايان نيستند.
3.ج.درست است كه ايشان مثل....كار مي كنند ولي در آمد خير فقط اعتبار.به عنوان مثال امروز من از ايشان براي روز تولدم يك گيتارمعمولي در خواست كردم و با 2جيب خالي و32دندان خراب دندانپزشك لازم مواجه شدم.
4.هيچ گونه ضربه بدني در موقع باز جويي به ايشان وارد نشود.
4.الف.چون ايشان بازيگر هستند و بدن جزء ملزومات بازيگريست.
4.ب.مورچه چيه كه كله پاچه اش كتك بخوره.
4.ج.اين از محالات است.زنداني سياسي بي كتك؟
5.ايشان در زندان حق مطالعه داشته باشند.تمام روزنامه هاي صبح وعصر .تمام نمايشنامه هايي كه هوس مي كنند .
6.اين بازداشت در زمان هيچ جشنواره تاتري نباشد و گرنه ايشان هر روز به همراه يك مامور بدبخت كه احتمالا اسم تاتر را هم تا به حال نشنيده بايد تا محل جشنواره برود همه كار هاي آن روز را از اول تا آخر ببيند و حدود نصفه شب به زندان بازگردد.همه شب را نقد بنويسد (حتي اگر از او هيچ كس نقد نخواسته باشد چون بلاخره همه را يك جا غالب ميكند)و همه زنداني ها را عاصي كندوفردا حركت از نو.
اين طفلي توقعي نداره الگانس نمي خواد كه!مي خواد بره زندان خوب چند تا شرط هم داره
واقعا كه!كس خلي تو.آرزوهات هم بايد مثل زندگيت شتر گاو پلنگ باشه؟

نميدونم كه اين چه مشكليه كه من دارم؟تحمل هيچ نوع انتقادي رو ندارم.امروز از اون روزايي يه كه مي خوام جواب اين سوال رو پيدا كنم.هر چند كه هيچ چي ذهن منو مدت طولاني به خودش مشغول نمي كنه و به قول پدرم همه چي براي من بيشتر از دو هفته جذابيت نداره.
يعني ارث مي تونه يكي از اين عوامل محسوب بشه؟اگه اين طور باشه در مورد من صد در صد كار خودشو كرده.پدر من از اون آدم هايي يه كه به هيچ وجه نمي شه بهش حرفي زد چه برسه به انتقاد.هر كاري كه ميكنه بي برو برگرد درست و بي عيبه.
خوب از اين قسمت مي تونم نتيجه بگيرم كه من الگوي رفتاري درست در اين مورد نداشتم.چرا مادرم يادم رفت؟مگه يك زن نمي تونه الگوي رفتاري براي بچه اش داشته باشه؟مادر من انتقاد پذير هست ولي به چند دليل فكر ميكنم انتقاد پذيري او روي من تاثير منفي گذاشته.مادر به خاطر ملايمت زيادش اجازه هر گونه انتقاد بي منطق رو به پدرم داده.يعني خيلي جاها با اين كه دو تاييمون مي دونستيم حق با پدر نيست(چون پدر فقط در مورد منافعش به حرف مي ياد اون هم يا دادوبي داده يا انتقاد با لحني كه فقط من حرف مي زنم نه تو)براي ايجاد آرامش سكوت كرده و پدر هم توي ذهنش گفته آخيش اين دفعه هم من بردم.بعد هم مثل خونه پدريش برد براش عادت شده.
از اين دو خط دو تا چيز ديگه هم فهميدم:رفتار مادرم انتقاد پذيري نيست.شايد مادرم باعث اين رفتار پدرم شده باشه و براي ايجاد آرامش كاذب به عدم انتقاد پذيري اون دامن زده باشه؟
خوب پس نتيجه مي گيريم كه من بايد روش خود سازي رو در اين مورد خاص به كار بگيرم.ولي مگه من اين روش رو بلدم؟
من هر انتقادي رو اعم از درست يا غلط عين توپ با عصبانيت پرت كردم توي زمين خود انتقاد كننده(من چه جوري مي خوام بازي كنم؟)به خاطر همين انتقاد درست رو از نادرست تشخيص نمي دم اصلا.
يه دفعه غولم خيلي قشنگ و بدون اين كه بهم بر بخوره حاليم كرد كه دارم راست راست راه مي رم و عين چي به خودم دروغ ميگم.من اصلا ناراحت نشدم فقط يه سوال برام پيش اومد كه چه جوري آدم به خودش راست مي گه؟اون هم نتونست جواب اين سوال رو بده.از اون روز تا حالا من گه گيجه دارم كه دارم به خودم راست مي گم يا دروغ؟
خوب يه دفعه ناراحت نشدم ولي همه كه اينجوري نيستن.يه عده ميان و ميرن.از كجا بدونم انتقاده يا غرض ورزي؟درسته يا نادرست؟
ولي فكر ميكنم بر اساس تجربه بشه تشخيص داد كه كي انتقادش درسته كي غلط؟مثلا بابام ميگه چند تا كار رو نمي شه با هم انجام داد من ديدم كه ميشه
بازيگر-نوازنده تقريبا حرف هاي درست مي زنه.يك بار راجع به يك كار من گفت كه حرفه اي نيست من كلي داد زدم ولي حرفش درست بود هر چند كه اثراون انتقاد من رو از اون محل كار زده كرد و بعد از سه هفته من هنوز نتونستم به خوبي قبل كه اون كار رو انجام مي دادم انجام بدم.من براي انجام اون كار كه شايد به قول بازيگر-نوازنده حرفه اي عمل نمي كردم شوق بيشتري داشتم تا الان.ولي بعد از اون حرف مثل آبي بود كه روي آتيش ريخته باشن يخ كردم و بي حال شدم.
انتقاد امشبش با احتياط بود ولي مي دونم كه حالا اين يكي كار رو هم اگه برم طرفش با كلي ترس و لرزه.
اها!پس انتقاد پذيري اعتماد به نفس هم مي خواد.
احتمالا يكي از اون دروغ هاي شاخ دار كه هر روز به خودم ميگم اينه كه "من اعتماد به نفس دارم" يعني ندارم؟ولي مي دونم كه دارم.پس چرا انتقاد پذير نيستم؟
فكر ميكنم مهمترين چيزي كه در من بايد به وجود بياد آرامشه.وقتي من آروم باشم بهتر ميشنوم بهتر فكر مي كنم وشايد اون موقع بفهمم كه درست و غلط كدومه.درست ها رو بپذيرم و غلط ها رو حواله تخم يك دوست بكنم.

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۱

من چي كار كنم كه بهم بگن خوش اخلاق؟

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۱

امروز نمايشنامه خوني گروه تاتر آيين بود.
كسي به سرهنگ نامه نمي نويسد.
به قول بازيگر_نوازنده اينا تلاش مي كنن ولي همه كارهاشون (و به نظر من هيچ كدوم)از كار هاشون خوب نمي شه.
مي خواستم برم بازم مخزن رو ببينم و با جلال تهراني مصاحبه كنم نياز به پرواز رو ترجيح دادم.اميدوارم يه مصاحبه خوب كنم.اينجا هم ميزارمش.خدا كنه از مصاحبه بازيگر_نوازنده بهتر بشه.هر چند اون انقدر سوال كرده كه ديگه چيزي براي من نمونده.در باره همه چي مي نويسه بعد ميگه خوب يه عالمه كار هست بنويس.تازه يه آمريكايي آدرس شو خواسته ازش نمايشنامه بگيره .مي خواستم ندم.الان خودش نمي دونه اون يارو دنبالشه وگرنه خوابش نمي برد.شيطونه ميگه نگم تا خودش اي ميل طرفو ببينه ها؟

امشب با غولم به پيشنهاد من رفتيم يك شام غولي خورديم.منو آورد خونه.گفتن اااااا اومدي؟شام بريم بيرون .چي؟پيتزا.براي اين كه دل كسي نشكنه دايت شكستم و رفتم.احساس خوبي ندارم.نمي دونم چرا بعضي ها ميگن كاش دو بار زندگي مي كرديم؟من با خوردن دو بار در يه وعده از خيلي چيز ها بدم اومده.اينا چه اشتهايي دارن

من غولم رو پيدا كردم.نمي دونم اين كي يه كه هر از گاهي چراغ رو از من مي دزده و غول رو مي بره پيش خودش؟من هم بايد انقدر با موبايل غولم تماس بگيرم تا اگه تحت تاثير اون دمامه جادو نباشه جوابمو بده و با كلي يكي به دو چراغشو برداره و بياد پيشم.غول هم غول هاي قديم.چراغشون دست يكي بود و خودشون پيش اون آدم ميموندن.نه حالا مثل غول من كه چراغش دستشه وهر جا هم كه مي خواد ميره كسي هم جرات نداره بهش چيزي بگه.تازه واسه خودش بيزنس داره وقت هم نداره جواب منو بده.
نتيجه اخلاقي:
دور غول تحصيل كرده نچرخيد كار دست هر دو تون مي ديد

يك سوال مهم
آيا يك غول مي تواند با يك آدم هم آغوشي داشته باشد؟

اين وب لاگ قراره راجع به تاتر هم مطلب داشته باشه.يعني اصلا اين وب لاگ به اين منظور درست شده.ولي من هم يك عالمه حرف دارم.درسته كه تاتر عشقمه ولي اين حرف ها هم بي ربط به تاتر نيست.راستي اين اي ميل منه شما هم حرف هاتون رو راجع به اين وب لاگ و نوشته هام و بهتر شدنش بگيد.مرسي bazigarbadazin@yahoo.com

پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۱

از اين بازيگر_نوازنده چند روزه كه خبر ندارم.اونم مثل اين كه بازيگربعدازاين خونش پايين اومده.يه تهديد هايي هم كرده.اين دفعه روهم‍ خدا به خير كنه ‍‍‍‍‍.آآآآآآآآآمين

امروز به همت و لطف و محبت يكي ازوب لاگ نويس ها كه من به كلي از جمع شون نا اميد شده بودم(اين آدم واقعا آبروي همتون رو خريد)من هم صاحب وب لاگ شدم.اين آدم شاهكار از اول تا اين جا كه مي بينيد اين وب لاگ رو برام ساخته.تازه قصه همين جا تموم نمي شه.قراره بازم بهش زحمت بدم و برم پيشش تا ايني كه مي بينيد خوشگل تر از اين هم بشه.نيماي نازنين دست مريزاد.خيلي مرسي.نيما نياز به تبليغ نداره.ولي من ميگم بريد به وب لاگش بخونيد و حالشو ببريد‍‍‍

من يه غول دارم.غولم با من خيلي مهربونه.هر كاري بخوام برام مي كنه.هر روز هر طور شده با اين كه خيلي كار داره بهم زنگ ميزنه و اگه بتونيم با هم قرار ميزاريم كه همديگه رو ببينيم.غول داشتن خيلي خوبه.اونم يه غول ه كاردان مثل مال من.در باره همه چي اطلاعات كافي داره.يه نت بوك هم داره كه اطلاعات شو از اون مي گيره .تازگي هم آپ تو ديتش كرده وديگه يه غول امروزي شده.غول من نمي تونه عاشق بشه.يعني ...........نمي دونم.غول من اگه موبايل من آنتن نده هر طور شده منو پيدا ميكنه.بهن اي ميل ميزنه و مي گه دلم برات تنگ شده.پس اين غول مي تونه ...............؟نمي دونم.من از غولم سه روزه خبر ندارم.اصلا بهم زنگ نزده.اي ميل هم نداده.
شما غول منو نديدين؟

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]
(<$BlogItemCommentCount$>) comments