تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۱

واي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!امشب اولين شب اجراي بازيگر_ نوازنده بود.من بد بخت مجبور بودم برم عروسي دختر دوست بابام.مامانم كلي منو ترسوند كه اگه نياي بابات ال وبل مي كنه.آخر شب فهميدم اصلا براي بابام مهم نبوده.مامانم منو خر گير آورده.حالا بازيگر_نوازنده گله مند زنگ زد به موبايلم كه تو كجايي؟من فكر كردم پيغام من بهش رسيده.اين مهدي خنگ يادش رفته بود.هنوز بهش زنگ نزدم ولي فكر كنم از دست من ناراحت باشه.حق هم داره.اگه منم بودم شاكي مي شدم.من كار بدي كردم.ولي بايد چي كار مي كردم؟

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]