تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۱

من الان با غول چت مي كردم.انگار موشو آتيش زده باشن يهو ظاهر شد.همون حرف هاي هميشگي.من و اون عمرا حرف همديگر رو بفهميم.اون هم خيلي ناقلا س.تا حرفي پيش مياد كه به ضررشه يا جواب نمي ده.يا بي ربط مي گه يا مي زنه به صحراي كربلا.تو چت msnعكس يه كادو sendكرد و گفت: اينم كادو تولدت.چقدر اين غول ماهه!همه اين ها با اون رابطه افلاطوني كه الان من قطش كردم يه جورايي ربط داره.پيدا كنيد آب پرتقال طبيعي سن ايچ را!!!!!!!!!!!!!

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]