تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

نميدونم كه اين چه مشكليه كه من دارم؟تحمل هيچ نوع انتقادي رو ندارم.امروز از اون روزايي يه كه مي خوام جواب اين سوال رو پيدا كنم.هر چند كه هيچ چي ذهن منو مدت طولاني به خودش مشغول نمي كنه و به قول پدرم همه چي براي من بيشتر از دو هفته جذابيت نداره.
يعني ارث مي تونه يكي از اين عوامل محسوب بشه؟اگه اين طور باشه در مورد من صد در صد كار خودشو كرده.پدر من از اون آدم هايي يه كه به هيچ وجه نمي شه بهش حرفي زد چه برسه به انتقاد.هر كاري كه ميكنه بي برو برگرد درست و بي عيبه.
خوب از اين قسمت مي تونم نتيجه بگيرم كه من الگوي رفتاري درست در اين مورد نداشتم.چرا مادرم يادم رفت؟مگه يك زن نمي تونه الگوي رفتاري براي بچه اش داشته باشه؟مادر من انتقاد پذير هست ولي به چند دليل فكر ميكنم انتقاد پذيري او روي من تاثير منفي گذاشته.مادر به خاطر ملايمت زيادش اجازه هر گونه انتقاد بي منطق رو به پدرم داده.يعني خيلي جاها با اين كه دو تاييمون مي دونستيم حق با پدر نيست(چون پدر فقط در مورد منافعش به حرف مي ياد اون هم يا دادوبي داده يا انتقاد با لحني كه فقط من حرف مي زنم نه تو)براي ايجاد آرامش سكوت كرده و پدر هم توي ذهنش گفته آخيش اين دفعه هم من بردم.بعد هم مثل خونه پدريش برد براش عادت شده.
از اين دو خط دو تا چيز ديگه هم فهميدم:رفتار مادرم انتقاد پذيري نيست.شايد مادرم باعث اين رفتار پدرم شده باشه و براي ايجاد آرامش كاذب به عدم انتقاد پذيري اون دامن زده باشه؟
خوب پس نتيجه مي گيريم كه من بايد روش خود سازي رو در اين مورد خاص به كار بگيرم.ولي مگه من اين روش رو بلدم؟
من هر انتقادي رو اعم از درست يا غلط عين توپ با عصبانيت پرت كردم توي زمين خود انتقاد كننده(من چه جوري مي خوام بازي كنم؟)به خاطر همين انتقاد درست رو از نادرست تشخيص نمي دم اصلا.
يه دفعه غولم خيلي قشنگ و بدون اين كه بهم بر بخوره حاليم كرد كه دارم راست راست راه مي رم و عين چي به خودم دروغ ميگم.من اصلا ناراحت نشدم فقط يه سوال برام پيش اومد كه چه جوري آدم به خودش راست مي گه؟اون هم نتونست جواب اين سوال رو بده.از اون روز تا حالا من گه گيجه دارم كه دارم به خودم راست مي گم يا دروغ؟
خوب يه دفعه ناراحت نشدم ولي همه كه اينجوري نيستن.يه عده ميان و ميرن.از كجا بدونم انتقاده يا غرض ورزي؟درسته يا نادرست؟
ولي فكر ميكنم بر اساس تجربه بشه تشخيص داد كه كي انتقادش درسته كي غلط؟مثلا بابام ميگه چند تا كار رو نمي شه با هم انجام داد من ديدم كه ميشه
بازيگر-نوازنده تقريبا حرف هاي درست مي زنه.يك بار راجع به يك كار من گفت كه حرفه اي نيست من كلي داد زدم ولي حرفش درست بود هر چند كه اثراون انتقاد من رو از اون محل كار زده كرد و بعد از سه هفته من هنوز نتونستم به خوبي قبل كه اون كار رو انجام مي دادم انجام بدم.من براي انجام اون كار كه شايد به قول بازيگر-نوازنده حرفه اي عمل نمي كردم شوق بيشتري داشتم تا الان.ولي بعد از اون حرف مثل آبي بود كه روي آتيش ريخته باشن يخ كردم و بي حال شدم.
انتقاد امشبش با احتياط بود ولي مي دونم كه حالا اين يكي كار رو هم اگه برم طرفش با كلي ترس و لرزه.
اها!پس انتقاد پذيري اعتماد به نفس هم مي خواد.
احتمالا يكي از اون دروغ هاي شاخ دار كه هر روز به خودم ميگم اينه كه "من اعتماد به نفس دارم" يعني ندارم؟ولي مي دونم كه دارم.پس چرا انتقاد پذير نيستم؟
فكر ميكنم مهمترين چيزي كه در من بايد به وجود بياد آرامشه.وقتي من آروم باشم بهتر ميشنوم بهتر فكر مي كنم وشايد اون موقع بفهمم كه درست و غلط كدومه.درست ها رو بپذيرم و غلط ها رو حواله تخم يك دوست بكنم.

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]