تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۱

از صبح حالم خوب خوب بود.يه ساعت پيش با ديدن نامه سياوش از اين رو به اون رو شدم.اون مقصر نيست.اون فقط يه تلنگر زد.من به خودم زياد دروغ مي گم.غول.غول كجا بود؟به خودت بيا .آهاي بازيگر بعدازاين!بيدار شو.اون غول مال تو نيست.اون غول خودش هم نمي دونه چراغشو مي خواد بده دست كي؟اون فكر مي كنه كه بايد يه آدم استثنايي پيدا كنه.اون قدر تو رو نمي دونه.سنش هم بالاست و انتخاب براش سخته.
همه اين ها رو مي گم ولي دلم مي خواد خول بياد وبگه واقعيت يه چيز ديگه س.من بازم به خودم دروغ ميگم!

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]