امروز كلي قصه دارم.اول صبح(محض اطلاع كساني كه از عادت هاي خوب خوبه من خبر ندارند اول صبح من ساعت دهه)كلي تو چت روم با غول ور زدم.مثلا پاشده بودم ترجمه كنم خير سرم كه به ور بي خود گذشت.مي خواستم برم سر تمرين گروه مون كه ديدم خيلي دير شده منم بي خود پول تاكسي مي دم.تصميم جديدم اينه كه تا اون جايي كه مي تونم با اتوبوس اين ور اون ور برم.شك دارم به اين تصميمم!فكر كردم شايد بي پولي م از اين باشه.بابا كسي معلم زبان نمي خواد؟ترجمه تخصصي هنر هم مي كنيم ها!!!!!!!!!!!!!!خلاصه رفتم سر كاتالوگ.همه گفتن جم نخور از جات.گفتم براي چي؟گفتن دستور بازيگر_نوازنده س.يا اين آدم خيلي خوبه يا دوستان خيلي خايه مالن.خلاصه ايشان آمدند با يك كيك خوشگل.همه اومدن بخونن تولدت مبارك فرمودن هيس!اينجا تاتر شهره.خودشون كيك رو بريدند و تقسيم كردند.نگذاشتند يه دونه عكس بندازيم چون ممكنه يه روزي يه نفر توي آلبوم يكي از ماها ببينه اين عكس ها روچون اون جا هم تاتر شهره بد مي شه.من نمي فهمم اين آدم خيلي محافظه كاره يا من خرم يا مملكت گهي يه.مگه ما چي كار كرديم؟حالا عكس هم داشته باشيم.حتي دست نزديم.تولد مبارك نخونديم.يه عكس هم نبايد داشته باشيم؟كه نداريم.
بعد من رفتم اجراي قبل از اجراي اصلي مده آ رو ديدم.اين بازيگر_ نوازنده هم خوب خدايي ميكنه رو صحنه ها!خوب.ولي خوب بازيگر مقابلش كار اولشه به خاطر همين بعضي جاها اجرا مي افته.كسي كه مده آ رو بازي مي كنه خوبه ولي حسش رو نمي تونه حفظ كنه اون هم به خاطر استرس صحنه س كه فكر كنم درست بشه.
الان با بازيگر_نوازنده كلي داد و بيداد كردم.اون كه كلي بازيگره و خودشو حفظ مي كنه و داد نمي زنه.با من هم مثل بيمار هاي رواني برخورد مي كنه.انگار كه اون دكتره يا مدد كار يا يه نفر كه ماموره يه ديونه رو آروم كنه.اون خودشو تو اين موقعيت قرار مي ده و بازي مي كنه.لابد پيش خودش هم مي گه اين براي تقويت بازيگريم خوبه.چون فقط به منافع خودش فكر مي كنه.اون فكر مي كنه من يه رواني ام و زندگي با من يه تجربه خوبه.فكر مي كنه من بد مي نويسم وبد ترجمه مي كنم خبر نگار و منتقد ونمايشنامه نويس و بازيگر بدي ام.به تخمي كه ندارم.فكر كنه.