تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۱

بازيگر_نوازنده در مقايسه مخاطب تاتر و موسيقي مي گه:مخاطب تاتر از مخاطب موسيقي فرهيخته تره.من هيچ وقت به اين موضوع توجه نكرده بودم.وقتي هم شنيدم زياد بهش توجه نكردم.تا وقتي كه كاملا لمسش كردم.توي شب هايي كه بازيگر_نوازنده كنسرت داشت اينو به چشم خودم ديدم.شايد ديدن چند مورد منطقي نباشه كه بخواي در مورد يه گروه بزرگ نظر بدي.ولي نظري رو كه يه حرفه اي مي ده و تو كاملا با مشاهده لمسش ميكني مي تونه نظر درستي باشه.حالا من از امروز قراره با يه گروه كه قراره جشن سينماي آزاد رو برگزار كنن كار كنم.من نمي تونم الان نظر بدم ولي يه سوال برام پيش اومده.تاتري ها فرهيخته ترند يا سينمايي ها؟

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۱

ديشب دلم براش خيلي تنگ شده بود.قدرت كنترل خودم رو داشتم.ديدم آن لاينه.نرفتم سراغش.گفتم اگه دلش بخواد حتما خودش مياد سراغم.نيومد.شايد وقت نكرد.شايد نخواست.ولي شب ديگه نمي شد.بايد ميرفتم.بهانه خوبي هم داشتم.باز هك شده بودم.توسط يكي كه اگه بدونم كيه حتما بهش يه حال درست و حسابي مي دم.اين هم از همون بچه بازي هاست.هكر مياد خودشو به تو نشون بده و بگه سلام.منم!
آره من به تو زنگ زدم.تو با من خيلي خوب حرف زدي.با اين كه بنا به گفته خودت دو شب نخوابيده بودي.و واقعا خواب تو رو مي برد ولي تو به حرف هام گوش كردي.آخرش من طاقت نياوردم و بهت گفتم كه دلم برات خيلي تنگ شده.تو گفتي اين دو طرفه س.خوب چرا وقتي بهم نياز داري زنگ نمي زني؟نمي تونستم بگم كه ديگه دلم نمي خواد بهم بي احترامي بشه. راستشو بخواي من نمي دونم كه تو كي بي كاري؟اگه من زنگ بزنم و تو با يه دختر ديگه باشي خوب......من دلم مي گيره.مي دونم عزيزم.من و تو در اين مورد صحبت كرديم .تو هم در نهايت صداقت مي گي كه چي كار مي كني.ولي اين يه حسه كه شايد براي تو قابل درك نباشه.اون روز رو يادت مي ياد؟پنجشنبه بود و تو گفتي بيا بريم بيرون وگفتي كه بهم زنگ مي زني.تو زنگ نزدي و گفتي كه با يكي ديگه بيرون هستي.من غم اون لحظه به شدت روي قلبم سنگيني مي كنه.من كمتر به اون لحظه فكر مي كنم ولي هر وقت دلم برات تنگ مي شه ناخود آگاه ياد اون روز مي افتم و درد اون لحظه و اين كه احتمالا شايد با يه مورد مشابه روبرو بشم خودمو راضي مي كنم كه شايد تو باهام تماس بگيري .من حقيقت رو مي دونم و پذيرفتم.ولي قبول كن وقتي يه چيزي رو مي دوني و باهاش كنار مي ياي خيلي با اين فرق داره كه زنگ بزني و يكي همجنس خودت در كنار كسي كه دوستش داري نشسته باشه. حالا مي فهمم كه خودم چي كار كردم.منم همين درد رو به دو نفر تزريق كردم.من سر يه دو راهي خيلي سختم.لابد منم بايد به اندازه اون دو نفر عذاب بكشم.اين چه عدالتي يه كه وقتي در اوج صداقتي بايد نارو بخوري و وقتي ياد مي گيري ديگه رو راست نباشي يه آدم صداقت طلب سر راهت قرار مي گيره و به بي صداقتي متهمت مي كنه.راه درست زندگي كدومه؟

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۱

از ديروز مي دونستم که تولد حافظ امروزه.امروز به همه گفتم و من و بازيگر ـنوازنده قرار گذاشتيم با بقيه تا شب به روش نياريم.تا همه چي رو براي جشن آماده کنيم.کادو هامون رو حاضر کرديم ومنتظر اومدن حافظ از تمرين شديم.ولي براش يه نقشه کثيف هم کشيديم.فکر کنم استارت شو بازيگرـنوازنده زد.ما ها هم خبيث واز خدا خواسته به اون نقشه عمل کرديم.قرار شد هممون خودمونو ناراحت و عصباني نشون بديم و همش به هم گير بديم وبد دعوا کنيم.من و بازيگرـنوازنده و بقيه هم جوراي ديگه.همه هي به هم بپريم.بازيگرـنوازنده که نقش يه سردبير عقده اي رو خوب بازي کرد .منم گير مي دادم به همه چي.محمد رضا با عباس دعوا مي کرد.مهدي داد ميزد توپ!روزبه به حافظ غر مي زد غلط ترجمه کردي.حافظ هم که يه آدم ملايم صلح طلب؛هاج وواج مونده بودکه اينا جني شدن ؟من همش چند ساعت نبودم چي شده؟ماها همه کادو هاش رو ريخته بوديم ته يه پلاستيک گنده.روش هم يه عالمه کاغذ ريختيم و در اوج بد اخلاقي بازيگرـنوازنده بهش داد تا مرتبش کنه.اون بي چاره هم جرات نکرد که بگه اصلا اين کاغذ ها چي ان؟کلي طول کشيد تا به آخرش برسه وکادو ها رو ببينه و بگه اينا چي يه که من از پشت بغلش کردم و گفتم تولدت مبارک.کلي داد زد و همش مي گفت مرسي احمق ها مرسي بي شعور هاي کثافت. لعنتي ها همتون بازيگر هاي خوبي هستيد.يعني واقعا هيچ مشکلي نبود؟بعدش هم من کيک وآوردم وشمع ها شو روشن کردم.ولي ديگه بايد برمي گشتم خونه تازه کلي هم از وقت استانداردم گذشته بود. کيک هم نخوردم.بازيگرـنوازنده منو با آژانس فرستاد خونه.
شب با حالي بود.آدم هاي عجيبي شديم.در اوج بدي خوبيم ودر اوج خوبي بد.
راستي کار ما درست بود؟

ما ؛يعني من؛بازيگرـنوازنده؛محمدرضا؛مهدي؛حافظ؛عباس؛روزبه؛مسعود ؛قراره کاتالوگ جشنواره بين المللي عروسکي رو در بياريم.به خاطر همين از صبح تا شب با کلي استرس تو تاتر شهر کار مي کنيم تا اين کاتالوگ ‌آبرومند از آب در بياد. البته اون بيچاره ها به جز من شب تا صبح هم کار مي کنن .تقريبا سه هفته س که شروع کرديم.هر روز هم براي خودش يه روزي بوده. اما امروز......................

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۱

با صداي بي صدا
مثه يه کوه بلند
مثه يه خواب کوتاه
يه مرد بود يه مرد

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۱

جاي همه دوستان خالي.کامپيوترم ويروسي شده اساسي.نمي دونم خوب شده يا نه.حالا من از ويرايشگر يونيکدي مي نويسم.

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]
(<$BlogItemCommentCount$>) comments