ديشب دلم براش خيلي تنگ شده بود.قدرت كنترل خودم رو داشتم.ديدم آن لاينه.نرفتم سراغش.گفتم اگه دلش بخواد حتما خودش مياد سراغم.نيومد.شايد وقت نكرد.شايد نخواست.ولي شب ديگه نمي شد.بايد ميرفتم.بهانه خوبي هم داشتم.باز هك شده بودم.توسط يكي كه اگه بدونم كيه حتما بهش يه حال درست و حسابي مي دم.اين هم از همون بچه بازي هاست.هكر مياد خودشو به تو نشون بده و بگه سلام.منم!
آره من به تو زنگ زدم.تو با من خيلي خوب حرف زدي.با اين كه بنا به گفته خودت دو شب نخوابيده بودي.و واقعا خواب تو رو مي برد ولي تو به حرف هام گوش كردي.آخرش من طاقت نياوردم و بهت گفتم كه دلم برات خيلي تنگ شده.تو گفتي اين دو طرفه س.خوب چرا وقتي بهم نياز داري زنگ نمي زني؟نمي تونستم بگم كه ديگه دلم نمي خواد بهم بي احترامي بشه. راستشو بخواي من نمي دونم كه تو كي بي كاري؟اگه من زنگ بزنم و تو با يه دختر ديگه باشي خوب......من دلم مي گيره.مي دونم عزيزم.من و تو در اين مورد صحبت كرديم .تو هم در نهايت صداقت مي گي كه چي كار مي كني.ولي اين يه حسه كه شايد براي تو قابل درك نباشه.اون روز رو يادت مي ياد؟پنجشنبه بود و تو گفتي بيا بريم بيرون وگفتي كه بهم زنگ مي زني.تو زنگ نزدي و گفتي كه با يكي ديگه بيرون هستي.من غم اون لحظه به شدت روي قلبم سنگيني مي كنه.من كمتر به اون لحظه فكر مي كنم ولي هر وقت دلم برات تنگ مي شه ناخود آگاه ياد اون روز مي افتم و درد اون لحظه و اين كه احتمالا شايد با يه مورد مشابه روبرو بشم خودمو راضي مي كنم كه شايد تو باهام تماس بگيري .من حقيقت رو مي دونم و پذيرفتم.ولي قبول كن وقتي يه چيزي رو مي دوني و باهاش كنار مي ياي خيلي با اين فرق داره كه زنگ بزني و يكي همجنس خودت در كنار كسي كه دوستش داري نشسته باشه. حالا مي فهمم كه خودم چي كار كردم.منم همين درد رو به دو نفر تزريق كردم.من سر يه دو راهي خيلي سختم.لابد منم بايد به اندازه اون دو نفر عذاب بكشم.اين چه عدالتي يه كه وقتي در اوج صداقتي بايد نارو بخوري و وقتي ياد مي گيري ديگه رو راست نباشي يه آدم صداقت طلب سر راهت قرار مي گيره و به بي صداقتي متهمت مي كنه.راه درست زندگي كدومه؟