تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

جمعه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۲

امروز واژه بازيگر بعد از اين به من مي يومد.تو نمايشنامه خوني بازي کردم.اسمش تنگنا بود.نوشته محمود دولت آبادي.به کارگرداني بازيگر-نوازنده.تا فردا دعوامون نشه شانس آورديم.به خصوص من که يه نفر به کارهام در مقابل اين آدم حساسه .هر چي که منو با اون درگير کنه شاکي ش ميکنه.

شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۲

اجراي نمايشنامه خواني من هم تموم شد.۲تا اجرا تو تريا تاتر شهر روز ۲۲و۲۳ خرداد ۱۳۸۲.
من هميشه از خودم مي پرسيدم که کارگرداني چقدر مي تونه سخت باشه.تو اين چند روز فهميدم که به اندازه درس جواب دادن سر کلاس سخته.چيزي که هميشه ازش فرار مي کردم.ولي حالا با همه سختي ش خيلي احساس خوبي بهش دارم.

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۲

بازيگرـنوازنده رفت.يعني جايي نرفت.از زندگي خصوصي من بيرون رفت.من نخواستم که ديگه نباشه.چون آدمي که خانم ها براش حکم اسباب بازي رو دارن و براشون احترام زيادي قايل نيست نمي شه کاريش کرد.کسي که از خانواده ش اجازه ازدواج نداره و جلوي همه مي خواد بگه من ..........بهتره که نباشه.کسي که همه کار هاش رو برنامه ريزي هاي موذيانس ولي مي خواد بگه هيچ غرضي تو کار نبوده بعد از يه مدت حالت ازش به هم مي خوره.چون دروغ مي گه و خيلي ........و آدمي که حاضره به خاطر محبوب بودن پا روي اعتقاداتش بذاره معلومه تکليفش چيه.
اين آدم رو من با دوست داشتن باهاش دوست نشدم.ادم جالبي بود ولي جالب تر از اون غول چراغ جادو بود که بعدا معلوم شد خيلي آشغال و قلابي يه.بعد از هفت ماه اصرار و پافشاري بر اين دوستي من راضي شدم ولي يک ماه بعد بامبول هاي بازيگرـنوازنده و جفتک هاش شروع شد.و ادامه داشت تا اين که من به اين نتيجه رسيدم اين دوستي سود دهي اش تموم شده و داره ضرر مي ده.بازيگرـنوازنده خسته شده بود ولي منتظر بود من اين رابطه رو تموم کنم که جلوي همه بتونه بگه که من همه چي رو بهم زدم.حالا من اين گزک رو دستش دادم وخيلي خوب مي تونه ازش استفاده کنه.و هر کاري بکنه از کون سوخته شه.

دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۲

من خيلي شعر دوست ندارم.ولي خوب اين يکي شعرهاي خوبي مي گه.شايد هم من با بوي بارون مست شدم و حاليم نيست.

روزهاي اول خيلي روزهاي خوبي يه.به خصوص که علاوه بر علم پزشکي و تاتر ؛ شعرهاي خوب هم بشنوي.

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲

خيلي دلم مي خواد از کارم و روشم اين جا بنويسم.ولي نمي دونم که چرا نمي شه.يا خوابم مي ياد يا وقت نمي کنم.البته روش خاصي نيست.فيل هوا نمي کنم که.ولي دلم مي خواد مراحل کار رو بنويسم

شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۲

بازيگر بعد از اين داره مي شه کارگردان بعد از اين.و عجب موجود متفاوتي داره مي شه اين کارگردان بعد از اين.کلي توفير داره اين بازيگر بعد از اين با کارگردان بعد از اين .مهمتر از همه تفاوت ادب اين دو تا آدمه که به قول شاعر تفاوت از زمين تا آسمان است.

يعني بارون مي باره؟
آخ ! اگه بارون بزنه

پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۲

من هيچ وقت فکر نمي کردم که وبلاگ من خواننده داشته باشه.ولي الان يک نفر رو مي شناسم که منو نمي شناسه و خواننده اين وب لاگه.مهرنوش عزيز ممنون از لطفت.اميدوارم که هيچ وقت احساس نکني که با خوندن وب لاگ من داري وقتت رو تلف مي کني.

من به عاشقان مي خنديدم.حالا نوبت مثل من است که به من بخندد.

بوي باران مي آيد ولي من دلهره دارم.نکند اين بوي باران از ابر هاي زود گذر بهاري باشد؟

بوي باران مي آيد.شايد تا مدت ها باران نيايد ولي من بوي باران را با ولع به مشام مي کشم.من آرامش را به خانه ام ميهمان دارم.شايد که اين ميهمان به خانه دلم صاحب خانه شود.

.هنوز هيچ خبري نيست.هنوز هيچ حرفي به من نزده.ولي من دلم برايش تنگ مي شود.

سال هاست که باران نباريده.زمين دلم چون کويري خشک شده.فکر باريدن باران را از ياد برده ام.ديگر يادم نمي آيد که باران چگونه است.
نکند من هميشه به باران فکر مي کرده ام؟نه!من باران را فراموش کرده بودم.نا خود آگاه من در طي اين سال هاي بي باران چه مي کرده؟

با اين که خبري نيست بوي باران مي آيد.
يا شايد............شايد اين منم که دوست دارم باران بيايد؟

هنوز هيچ خبري نيست.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۲

خبر دستگيري سينا مطلبي رو همين الان ديدم.چند روز قبل هم بازيگر ـنوازنده يکي از دوستان رو نشونم داد که يکي از همون ۵نفر سينما نويس بازداشت شده بود که ۴۹روز تو انفرادي نگه ش داشته بودن و روزي يک بار ازش بازجويي مي کردن.اگه بشه پيداش کنم و باهاش مصاحبه کنم و اينجا بزارم خيلي خوب مي شه.
ولي ............واقعا ما چي کار بايد بکنيم.بگيم سينا جان منتظريم آزاد بشي؟يا بنويسيم به اميد آن روز که آخوند ها بروند.يا يک مشت فحش نثار اين جماعت عمامه به سر و رهبر کنيم؟
دوستان که همدردي مي کنيد و اگه يه خورده منافع تون به خطر بيفته هفتا سوراخ داريد براي اين جور مواقع که قايم بشيد.اين راهش نيست.اگه ما وبلاگ نويس هستيم پس به نوعي هم صنف سينا محسوب مي شيم.اين جور مواقع خيلي کار ها مي شه کرد.يه بيانيه.يه اعتراض در مطبوعات.شايد هم يه تجمع براي اين که سران مملکت فکر نکنن ما ماست خورديم.اين نشون مي ده که امثال سينا مطلبي کم نيستن و اگه يکي مثل سينا مي ترسونتشون بذار يه کم بيشتر بترسن ها؟
من نفر اول!براي هر اقدامي حاضرم.بجنبيد !بايد زودتر تکليف خودمون رو مشخص کنيم.

پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۲

خيلي خوبه بدوني کي هستي و چيکار مي کني.خيلي خوبه که هدف دقيق تو از زندگي کردن بدوني.من روزي صد دفعه از خودم مي پرسم که اگه يه آدم عاقل جاي من و تو شرايط من زندگي مي کرد چه طوري بود.چيکار مي کرد.خودشو مي کشت يا راست راست راه مي رفت و زندگي مي کرد.خوشحال بود يا داشت دق مي کرد.از باباش؟م؟ مي ترسيد يا تخمش هم نبود.مثل من مي رفت پيش روانپزشک بگه بابام ديونه س به من آرام بخش بده بخورم خفه بشم صدام در نياد.يا شايد مي رفت پولدار مي شد همه رو ول مي کرد راحت زندگيشو مي کرد.يا شايد خودش هم مرض داشت دلش مي خواست يکي به کارش کار داشته باشه؟خوب ..........نبود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالت چطوره؟
اي ي ي ي ي.
خوب پول در مي ياري؟
نه.
مي خواي پولدار شي؟
آره.
يه سايته به نا مmy7diamondsزندگي تو زير و رو مي کنه.
واقعا هم زير و رو کرد. حالمو مي گم .چون فهميدم هميشه خبر هاي دست ده به ما مي رسه.وقتي همه اومدن و دوستان دست ديزي و بادمجون دور قاب چين خودشون رو از اين خوان سير کردن و نذاشتن غريبه ها که اصولا ما هم جزو اونا هستيم بفهمن حالا اين خبر به ما هم مي رسه.

من برگشتم.هنوز هم نوشتنم مياد.

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۱

ديشب يه خواب ديدم.چند شب قبلش هم همينطور.از اون خواب هايي كه نميدوني خواب هستي و باورشون مي كني.
ديشب خواب ديدم كه به بازيگر-نوازنده تلفن كردم.كسي گوشي رو برداشت.بهش گفتم با كي كار دارم و اون رفت كه صداش كنه.كسي كه اومد پاي تلفن بازيگر-نوازنده نبود.شوهر سابق من بود!

يه زماني بود كه ما با هم خيلي خوب بوديم.دلمون براي هم تنگ مي شد.به هم تلفن مي كرديم وبراي هم اي ميل مي زديم.با هم بيرون مي رفتيم و قدم مي زديم.با هم كافي شاپ يا رستوران ، سينما وتاتر مي رفتيم.ساعت ها پاي تلفن با هم حرف مي زديم.
چند وقته كه نمي دونم چه اتفاقي بين ما افتاده.اون خيلي يه دنده و پر مدعا شده.دوست داره فقط خودش باشه و خودشو مطرح كنه.از كار كردن در كنار من فرار مي كنه.از اين كه در كنار من باشه فرار مي كنه.از اون كمك و هم دلي هم هيچ خبري نيست.چنان هم رفتار مي كنه كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده و هيچ خطايي از اون سر نزده.انگار مي خواد با اين روش منو ديونه كنه و منو وادار به ترك كردنش كنه.روشي كه احتمالا قرن هاست كه جواب مي ده.با بي تفاوتي حرف هايي بزن كه تا فيها خالدونش بسوزه واين حرف ها جوري باشه كه هيچ بهانه اي به دستش ندي وفقط بچزونيش.جوري كه خودش هم نفهمه از كجا؟اين شده زندگي اين روز هاي ما.رابطه اي كه همه دختر ها و پسر ها حسرتش رو مي خوردن داره به گا مي ره.
ايراد منم اينه كه تحمل بد رفتاري رو ندارم.زود عصباني مي شم.و اين روز ها ضعف اعصابم در اوج خودشه.
چرا من فكر مي كردم اون منو درك مي كنه؟الان هيچ اثري از اين چيز ها در ما نيست.دو تا آدم غريبه.نمي دونم اون چه احساسي داره چون اصلا خودشو ناراحت نمي كنه و به اين چيز ها فكر نمي كنه. شده عين يه روبات كه با همه خوش رفتاري مي كنه و فقط به اين فكره كه چطور پيشرفت كنه و يك ثانيه از عمرش هدر نره.چون احتمالا تا قبل از اين من هدر دهنده نبودم و الان مشكلي دارم كه خودم نمي دونم چيه ؟من درد دارم.يه درد عميق كه روي قلبم سنگيني مي كنه.مني كه دوست داشتن و دلتنگي رو مسخره مي كردم...........تو اين يه سال چي به سرم اومده؟
ما ديگه با هم حرف نمي زنيم.ديگه اي ميل نمي زنيم كه بگيم دلمون براي هم تنگ شده.وديگه به هم نمي گيم كه هم ديگه رو دوست داريم.
توضيح:من اين ها رو ننوشتم كه تو بخوني و دلت بسوزه.اين مصيبت منه براي خودم.چون من هيچ وقت خوشبختي طولاني مدت نداشتم.من دلتنگ روز هاي خوشيم ام.روز هايي كه به خاطر حسادت ديگران از بين رفت.

شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۱

دلم براي اين جا خيلي تنگ شده.بعضي وقت ها فكر مي كنم حرفي براي گفتن نيست.زندگي خالي و خسته كننده.نرسيدن به اهداف.اين كه هنوز به هيچ كدوم از خواسته هات نرسيده باشي،خيلي اذيتم مي كنه.
بگذريم.جشنواره تاتر فجر هم تموم شد.هنوز هيچ خبري از آرا ندارم.فقط نمايشنامه نويس وبازيگر اول مرد و زن رو خبر دارم.نغمه ثميني،احمد مهرانفرو ريما رامين فر.سه نفر از كساني كه واقعا زحمت مي كشن.خيلي دلم مي خواست تلفني به احمد تبريك بگم كه موبايل محمد رضا خط نمي داد و نشد.
منم توي اختتاميه راه ندادن.واقعا مركز هنرهاي نمايشي يكي از بي چشم و رو ترين مراكز دولتي يه.كاتالوگ و بولتن با هزار بدبختي در بيار اون وقت بهت بگن تو جا نيست.هزار تا ازگل سر پا وايساده باشن توي سالن اصلي و تو اون بيرون بموني.انگار نه انگار كه توي اين جشنواره كاري كردي.همش كشك.واقعا ما كجاييم؟چرا وقتي قانوني وجود نداره دم از وقت شناسي مي زنيم؟مي خوايم به خارجي هابگيم ما متمدنيم؟ما ها كه سر كلاس هاي هابن حسابي آبرو ريزي كرديم.ما كه همه نمايش هامون روبه خاطر برنامه ريزي تخمي حضرات و نور چشمي هاي تازه به دوران رسيده با تاخير يك ساعته نشون خارجي ها داديم.حالا امروز وير آن تايم داشتيم؟من كه روز به روز جري تر مي شم تا دهن همه اين بيسوادهاي عقب افتاده رو سرويس كنم.دلم مي خواد زودتر اون روز برسه.

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]
(<$BlogItemCommentCount$>) comments