تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۲

بازيگرـنوازنده رفت.يعني جايي نرفت.از زندگي خصوصي من بيرون رفت.من نخواستم که ديگه نباشه.چون آدمي که خانم ها براش حکم اسباب بازي رو دارن و براشون احترام زيادي قايل نيست نمي شه کاريش کرد.کسي که از خانواده ش اجازه ازدواج نداره و جلوي همه مي خواد بگه من ..........بهتره که نباشه.کسي که همه کار هاش رو برنامه ريزي هاي موذيانس ولي مي خواد بگه هيچ غرضي تو کار نبوده بعد از يه مدت حالت ازش به هم مي خوره.چون دروغ مي گه و خيلي ........و آدمي که حاضره به خاطر محبوب بودن پا روي اعتقاداتش بذاره معلومه تکليفش چيه.
اين آدم رو من با دوست داشتن باهاش دوست نشدم.ادم جالبي بود ولي جالب تر از اون غول چراغ جادو بود که بعدا معلوم شد خيلي آشغال و قلابي يه.بعد از هفت ماه اصرار و پافشاري بر اين دوستي من راضي شدم ولي يک ماه بعد بامبول هاي بازيگرـنوازنده و جفتک هاش شروع شد.و ادامه داشت تا اين که من به اين نتيجه رسيدم اين دوستي سود دهي اش تموم شده و داره ضرر مي ده.بازيگرـنوازنده خسته شده بود ولي منتظر بود من اين رابطه رو تموم کنم که جلوي همه بتونه بگه که من همه چي رو بهم زدم.حالا من اين گزک رو دستش دادم وخيلي خوب مي تونه ازش استفاده کنه.و هر کاري بکنه از کون سوخته شه.

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]