تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۲

روزي روزگاري يه دختره بود كه اينترنت براش خيلي مهم بود.فكر مي كرد از راه وصل شدن به اينترنت به همه دنيا دست پيدا مي كنه.البته با هيتلر نسبتي نداشت ولي از يرادران اميدوار خيلي خوشش ميومد.از اون جايي كه پدرش با جادوگر گوتل فاميل بود فكر مي كرد اينترنت چاره اي به جاي جهان گردي باشه.اون موقع ها به هركي مي گفتش اينترنت هر هر مي خنديدن و مي گفتن اه اه همون كه باهاش چت مي كنن؟مال بچه قرتياس ما مي خوايم چي كار.ولي اين دختره قصه ما از اون جايي كه خيلي لج بازه وتا اون چيزي رو كه مي خواد به دست نياره ول كن نيست رفت و فقط همين يه كارو ياد گرفت. يعني اينترنت بازي .بعدش اومد و به يكي از دوستاش ياد داد كه اينترنت يعني چي و چه كار هايي كه باهاش مي شه كرد.اون دوستش هم فكر كرد كه اينترنت رو ميشه از عقب وجلو كرد كرد .به همين خاطر با جديت اينترنت بازي رو از دختره ياد گرفت. ولي اين دختره يه بدي خيلي بد داشت اونم نداشتن پشتكار بود.به همين خاطر الان همون دوستش داره از طريق اينترنت بازي اپولو هوا مي كنه،با خارجي ها ارتباط داره،كلي دوست بازيگر ودايركتور داره كه نمايشنامه هاشو اجرا مي كنن كه البته نياز به گفتن نداره چون همه مي دونن.چون همه فيلم اجراشو ديدن.خلاصه كه اگه اين دختره يه كم پشتكار داشت ادم مهمي شده بود مثل اون دوست مهمش،نه؟

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]