ديروز دم سفارت انگلستان چه خبر بود از جك وجونور.با چادر هاي سياه،چفيه،سر بند هاي قرمزوپرچم.من كه ياد دهه60افتادم.من كه فكر نمي كردم از اون خيابون جون سالم به در ببرم.اصلا معلوم نبود كه از كجا اومدن و چي مي خوان؟شايد هم پول گرفته بودن كه بيان تفريح.راستي چندين عمامه به سر هم ديدم.مغازه هاي اول خيابون كه كركره هاشونو پايين داده بودن چون اصلا دلشون نمي خواست كه شيشه هاشون بشكنه.وسط هاي منوچهري كه من از يكي شنيدم كه خوب!شيشه هم بشكنيم كه داد يه مغازه دار در اومدوخوشبختانه شيشه اي شكسته نشد.
يه عده هم يه جا جمع شده بودن و دوربين هم فقط از اون جا تصوير مي گرفت كه يعني ببينيد چه جمعيتي!
دوستي تعريف مي كرد: ما يه همسايه داشتيم كه خانومه توده اي بود.روز هاي13آبان هم آش مرگ بر آمريكا مي پخت.يه روز بابام بهش گفت خانوم ايشالا آمريكا بميره شما راحت شين.
حالا مي شه براي دل خوشي دوستان گفت كه ايشالا يه روز اينگيليس بميره شما راحت شين.آخه يكي نيست بگه الاغا!شما هر چي عربده بزنيد هيچ كدوم از اينا آخ هم نمي گن؟
يكي از رجال چند وقت پيش در افاضاتشون فرمودن كه براي ما بولدوزر انداختن زير عمارت و باغ سفارت انگليس مثل آب خوردنه!!!!!!!