تئاتر، من و خيلي چيزای ديگه

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

اسب ها رو ديدم.چقدر تابلو’ن اين نمايش هاي سفارشي.شايد مي شد اين نمايش تو1ساعت تموم بشه.اون وقت حتما كار بهتري مي شد.ولي انگار به اين كار آدامس بسته بودن بسكه كش مي يومد.حدود2ساعت يا شايد يه كم بيشتر بود.وقتي موضوع نمايش رو مي شنوي سوژه خيلي جذابي يه.جنگ از زبان اسب ها.ولي ديدنش خيلي خسته كننده بود.اصلا كشش نداشت.اصلا دلت نمي خواست بدوني بعدش چي مي شه.جز بازي رضا بابك بازي جالبي نديدم كه البته بسيار شبيه به همون شخصيتي بود كه تو پل بازيش مي كرد.
ولي چيز هاي جذاب تري در حين اجراي نمايش فهميدم كه باعث شد 2ساعت اجرا رو تحمل كنم.كاملا از نوع انتخاب بازيگران خانم براي نقش ها مشخص بود كه در اين كار چه كساني مورد توجه و لطف ارباب هستند.وكي بهتر به آقا سرويس مي ده.تنوع طلبي آقا باعث شده كه قديمي ها برن و جاش جديدها بيان.اين آدم درام رو خوب مي شناسه ونمايشنامه نويس خوبي هم هست كه البته به پاي محمدرضاعرفاني هيچ وقت نمي رسه.ولي آدم بي كلاسيه.دختر بازي به اين شكل،نوعي كلاس مي طلبه كه ايشون هيچ وقت بلد نبودن.هم كلاسي هاي دوره دانشگاه شون هم مي گن اين آدم جوون تر هم كه بود و زن نداشت بي كلاس دختر بازي مي كرد.چطوريش رو هم مي دونم ولي بعدا مي گم.غير از دختر بازيش چيز هاي مهم تري هم هست و اون اينه كه ايشون چي شد كه به اين جا رسيد؟...............

 


   فرستادن نظرات

وبلاگهای پيشنهادی


عصيان

LINK
LINK

آرشيو


آرشيو




[Powered by Blogger]